من به رئیسم الکس کول برخورد کردم ، یک نوجوان خیره کننده با سینه های کوچک و یک غنایم قاتل. ما به هم جذب می شویم ، در یک برخورد وحشیانه و ممنوع ، با تماس چشمی شدید و دیدگاه های نزدیک از هر جزئیات ، لذت می بریم.